-
آسوده باش ...!
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 13:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA رفت و آمد های مدامت ... مدتهاست که تکراری شده ...! تکرار و توالی تردید و خستگی و دلتگیت ... بیمار و خسته ام کرده بیایی و بروی برایم مساوی است ... مانند بالهای کلاغ ...! دیگر ماندن و رفتنت ... آزارم نمی دهد ... به این هم عادت کردم ...! باشد ... می خندم بلند می خندم آسوده...
-
عاشقانه هایم ......!
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 20:37
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عاشقانه هایم تباه شد ... مرد ... دوباره پنجره های اتاقم نور را جواب می کنند ...! حبس در سکوت و این خانه تاریک ... بغضی بی امان تمام فرداهای نیامده را بر سرم آوار می کند حالا بعد از گذشت این همه روز ... ساده تر بگویم ... بی پروا تر روشنی ، دروغ بود ... حالا می دانم...
-
و ...رفتی!
شنبه 11 تیرماه سال 1390 19:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صد سال دوری ... سیاه و سفید نمی شناسد ...! صد سال سفید ... صد سال سیاه ...! صد سال ، بی تو بهشت هم که باشد شب است ... بارانی است و هر لحظه با تو ... تجسم منظره ای غریب ... تبسم رویاست ، سپیدی دریای بی کران در شب ماه چهارده ... آه که چه شوقی دارد حتی نگاه به یاد تو...
-
....!
شنبه 4 تیرماه سال 1390 22:38
این روزها چنانم که حتی دچار ... معنایی دگر برایم گرفته است ... این روزها ... با یاد تو بلند می خندم ... بلند فکر می کنم ... حتی... غمگین نمی شوم ...! این روزها ... در پناه تو آسمان و ستاره هایش از آن من است این روزها ... شب هایم مهتابی است چرا که از تو روشنی گرفته ام ... من امروز ... از نو زیبا شده ام ... واین را...
-
آره ...
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 12:00
برای شاد بودن ٬ شادی کردن... برای دست زدن کف زدن دو دست لازم نیست یک دست هم کفایت می کند و ... یک صورت...! هم صورتت را سرخ نگاه داشته ای هم صدای شادی ٬ ساخته ای ......... !!!!!!!!! واین... یعنی تکامل تک نفره ... به سبک پست مدرن .... هه ...!
-
مرداد ... !
شنبه 21 خردادماه سال 1390 21:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 مرداد ... یعنی تو یعنی تمام این چند ماه انتظار نوید این بود که تو ... خواهی رسید مرداد یعنی .. شاه فصل سال چرا که من بهار را فروردین و اردی بهشت و خرداد را ... تیر را چه سخت ... تا تو ... تا طلوع تو ... سپری کردم و اینک ... من چه آسان تمام ماه ها را...
-
آمد ...
جمعه 5 آذرماه سال 1389 21:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 به ف مخابری بخاطر مهربانیش ...! سرانجام ... آمد نه خیلی زود اما ... نشانی ها خبر از آن می دادند از سفری طولانی آمده است رسید ... می دانستم که خواهد رسید همان رویایی که برایش مدتهاست کوچه را آب و جارو می کنم چند بهار گذشت و من تمام برگهای پاییز را در...
-
نامه دوم ...
جمعه 28 آبانماه سال 1389 21:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 سلام حالم خوب است ... چون تا رسیدن به تو فقط ، بیست و هشت روز باقی است تا فردا و نامهُ سوم ... از روزهامان نگهداری کن ... فردا سومین برگ از این دفتر را صبح اول وقت ... به سویت روانه می کنم ...
-
نامه اول ...
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 21:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سلام .... امروز ... دفتری خریده ام، سی روزه ...! و هر روز نامه ای به سویت می فرستم تا تمام برگهای این دفتر... یک به یک برای رسیدن به فصلی تازه تمام شوند و جای خود را به دفتری ناتمام دهند ... این نامهُ اول است و از حالا ... فقط بیست و نه نامهُ دیگر باقیست...!
-
همیشه اینجایی!
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 20:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 حالا که اینجایی بن بست دلم باز .... شب سفر بی مه ... دلم به مهمانی لبخند و بوسه رفته است حالا که اینجایی از شب نمی ترسم هر صبح بیداری از روز می ترسم ....! حالا که اینجایی بی طعنه ، بی لکنت بی مرز می خندم حالا که اینجایی حالا که اینجایی ....!؟ آه که...
-
............
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 19:55
دیگر ترسی از خیالهای نابهنگام و بی امان در من نیست .....! دیگر ترسی از همیشگی تداعی در من نیست ! بگو باد ٬ باران ٬ رگبار بیاید ....! نه ملالیست ٬ نه باکی .... منم و خستگی ..... منم و کویر لوت ....! بگو سنگ ببارد ٬ که بدتر .... بگو مرگ بیاید ! هیچ خیالی نیست ..... بگو.... دیگر هراسی نیست .....!
-
............................
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 19:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 فریادی گنگ و آشنا که به خس خسی طولانی آب طلب می کرد مرا درسفری دیگر … .. گم کرد ! هنوزهم برای عروسکانت آب می خواهی … !؟ هنوز هم حوالی شما نشانی از باران نیست !؟ هنوز هم آن دورها بهار نشده !؟ نه … .. نگران نباش . … آسوده باش … . که من … ساکن شهری هستم که همیشه...
-
..............
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 09:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نه ........... نامهُ آخر یاوه ای نا تمام است ! از نو می نویسمت دورنمای زیبایی ، روشنی تار است ، نا پیداست ! گفته بودی تمام خاطراتش را یادمان سهمگین ِ روزهای حرامت را یکجا قی کرده ای که دیگر فرو نبری ! پس ....... نامه های تل انبار ِ گوشه ُ گنجه در پستوی ِ همیشه ابری...
-
به پیام که به بی گناهی گناهکار است ... !
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 19:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دیگر اندیشه ..... از ازدحام دود سیگار حاصل نمی شود ! با من بخوان این پیام را گناه از ما نبود .....! پیام ، این است حقیقت ! تف بر این آب و خاک این آبادی و مردمانش هرز و هرزگی درخور روسپیان ِ شریف نیست ! ذات ِ ذهن ِ زار ِ اوست ! پیام این است .... گناه...
-
کولی بود ...........!!؟
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 12:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 کولی ، نهادمش نام کولی بود ، آری نه به ظاهر ، نه به جامه که او ............... فرشته بود به زیبایی به کلام ، به جادوگری کولی ، نهادمش نام که ماندنی نبود که .............. ماندنی نشد ....! که افسانه شد در این شهر ِ دل تا شاید در تسلسل ِ بی پایانش...
-
...
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 22:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گلایه ای نیست اما شاید .... اگر این کوچه ُ بن بست را نمی گشودم هنوز........ نه ... گلایه ای نیست ....! شکوه نخواهم کرد .... دربِ خانه باز خواهد ماند تا بیایی حتی اگر زره پوش ای ساحره ... ! بانو ... به معجزه ایی به کلامی ، نشانه ای برهانم از این آشفتگی یا به دُشنه...
-
حالم خوب است .....!
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 17:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 امروز .... این روسپیانِ ِبی خانه لَله های بهتر از مادر شده اند ! لااقل ادای ِ آنرا خوب بلدند ....! مگر من از شما خواستم که برایم طبیب شوید ؟!! ها .....؟! حالا در این بیابان شهروند شهر ِ روان زدگان شده ام و دایه هایِ سفید پوش هر روز مرا به ترحم،...
-
دوباره یلدا.......
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 20:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 به ن.... که آرامش روزهای زمستان و کابوس شبهای یلدایم از آن اوست....! یلدا شِکوه خواهد ماند چون بغضی ناتمام بر تبسم همیشه زیبای تو که محو می کرد جان بی پناه مرا در آن آغوش بی دریغ .....! یلدا هر شبم شد پس از آن شب بارانی که به دوشیزگی ، خدایی غرق...
-
بی جان.....!
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 17:28
به جان بی جانت.....! باور و سکوت و جنون بی جانند....! جان یعنی بوسه یعنی لمس رویا جان یعنی تو، من یعنی آغوش تمنا یعنی چشمان نگران آن لحظه که در ایستگاه قطار هر مسافری که روسری دریا بسر دارد زمین را به لرزه در آوری ! جان یعنی بغض بی امان یعنی شوق پرواز بدون بال یعنی ما و لبهای تشنه یعنی خیس باران جان یعنی چشمان خیس...
-
روسپیان بهشتی..........!
شنبه 16 آبانماه سال 1388 18:05
بهشت ...! آری بهشت است این دنیای زیبا.....! برای روسپیانی که دوستشان داریم روسپیان با سواد روسپیان زیبا روسپیان پر تردید و دلفریب روسپیانی که ابلهانه٬ عاشقانه ساده و ساده گریستیمشان! روسپیانی که بجای خواهر..... آه خواهر.....!؟ دلم برایت تنگ است! آری روسپیانی که بجای خواهر به دوشیزگی به خدایی می پرستیمشان! امروز.... می...
-
جنونی تازه ...............
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 18:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 گیرم که بانی ِ این راه نارَس منم گیرم که بار ِ تمامی گناهان عالم به دوش من .................... حالا تو بگو این بار به جای گریه های من وجودم گوش شد و منتظرم با توام هان .......!؟ این آمدن و نماندن که چه ؟ آمدی تا این دل بی قرار را بی خانه تر کنی...
-
ما رو باش. شما رو باش....!
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 18:25
باز نوشتم جز تو حرفی بر ورق نوشته نمی شود یاد طراوت سبزه زارانی همیشه سبز نام تو، بر در … . بر دیوار … . براین دل بی قرار بر تمام سلول های مرده و زنده ُ ذهنم به سختی حک شده که با هیچ تیشه و قلمی جدا شدنی نیست راه مرا به سفری خوانده با هزار تردید و سوال بی جواب رسیدنی در پی اش باشد یا نه …… . خواهم آمد به دیدنت … ....
-
..........................
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 19:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دل خسته از شنیدن نه ........... به دنبال واژه ای تازه نیستم انتظار هیچ سلامی در من نیست در این شهر آشنا در کوچه ای که خانهُ ما در انتهای آن است در این خانه ..........! در این دنیا که تمامش از آن من است ! نه دنبال او نه تازگی نه هیچ هوای روشنی نه...
-
تنهایی ................
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 18:21
همیشه غریب بوده و خواهد ماند نظاره درختان زرد و سرخ و سبز در راه بازگشت از سفر در جاده ای که تا ابد رنگ و بوی تو می دهد یادت هست .... آن روز که بار سفر به ناکجا بستم گفتی تا پایان راه همراهم خواهی ماند ....!؟ و من شنگ و شاد تمام تباهی گذشته را خار و کوچک به فراموشی ...... به باد سپردم . آن روز تا پای رفتن آمدی ولی نه...
-
می روی ....!
شنبه 31 مردادماه سال 1388 19:21
در عصری فراموش شده روبروی خورشیدی نشسته ام که به سوی کوه می شتابد خورشید پیش رویم به غروب می اندیشد و خوب می دانم .... با هیچ طلوع صبح فردایی ... به من باز نمی گردی ......! خورشید به آرامی غروب می کند و باز می دانم .... تمام خاطره ها بر باد رفته اند خورشید با رنگ و رویی پریده می رود و من در طلوع صبح فردا هیچ روشنایی...
-
تردید .... !
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 18:46
دلیل گریهُ امروز باران و دوری ِ دریا نبود ... دلیل گریهُ امروز تولد بی تبریک نبود دلیل گریهُ دوباره آوار خاطره بر گل خشکیده گوشه اتاق نبود دلیل این بغض بی امان مرور ساعت و لحظه های رفتهُ تقویم نبود دلیل ِ لکنت امروز ترس بیان دوستت دارم دوباره بود .... ! امروز ..... پر از تردیدم .........! تردید جامهُ پوسیده ای ا ست...
-
فریب ....!
شنبه 3 مردادماه سال 1388 18:29
آن روز که سوار بر اسب سفید رویا تمام راه های نرفته تمام حرف های نگفته تمام آرزوهای ندیده را می رفتیم ... می گفتیم .... می دیدیم .... یادمان نبود بی زین و بی رکاب این سفر را هم پایانی خواهد رسید ! یادمان نبود این اسب چموش دلفریب روزی خسته خواهد شد یادمان نبود دستانمان فقط یال های نازکی را چنگ زده که روزی بر باد خواهد...
-
سادگی .... !
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 17:29
آن روز در اتاق تاریک و دود گرفته ُ مغزمان مست و دل چرکین .... به دنبال هوایی تازه بودیم که آری .... تنها رهایی نفسی عمیق بر ماسک اکسیژن بود با کپسولی سنگین .... بر پیکر نحیف و بی جانمان آن روز .... در مسیر پیاده روها هر نقش غم زده ای را بر زمین و زمان کشیدیم آن روز ..... در تبسم معشوقه ُ دوستانمان عشقی گمشده .... فقط...
-
باران ...... !
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 19:02
چند روزی می شود که قلم هم حسادت می کند به نوشتن چند وقتی است که سراغی از کلمات آشنا در ذهن کوچکم باقی نمانده این .... به آن معنا نیست که راه سفر و تردید از خاطرم رنگ بسته ... ! هنوز هم خاطره چون آینه ای صاف و زلال چون اشک مادرم ... چون دستان پاک رویا .... تمام دیروز و فرداهای بر باد رفته را به رخم می کشد چند روزی است...
-
نشانی ها .....
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 17:20
دیشب در حوالی رویا هوا صاف و آفتابی بود دیشب در خواب دیدمت نمی شناختمت ... نمی دانستم از کجای دنیا آمدی ولی نشانی ها .... گواهی می داد که ..... دلهامان سوی دریا دارند هنوز بوی بابونه به مشامم می رسد ... حالا بیدارم و بی خواب و تا آمدنت هر روز کوچه را آب و جارو می کنم و غروب هر پنجشنبه تا لحظه دلتنگی .... تا آنسوی...