مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

دوباره یلدا.......

به ن.... که آرامش روزهای زمستان و کابوس شبهای یلدایم از آن اوست....!

یلدا شِکوه خواهد ماند

چون بغضی ناتمام

بر تبسم همیشه زیبای تو

که محو می کرد جان بی پناه مرا

در آن آغوش بی دریغ .....!

یلدا هر شبم شد

پس از آن شب بارانی

که به دوشیزگی ، خدایی

غرق در جانت کرد مرا.....!

سال مرگِ یلدایم

دوباره بر سر رسید زنگار بی جان این بی خانه ....

ورق می خورد

و من هنوز نخوابیده ام

هنوز بیدارم

هنوز به دار ، ام

آه که این شب را

صبحی باید است ......!

بی جان.....!

به جان بی جانت.....!

باور و سکوت و جنون بی جانند....!

جان یعنی بوسه

یعنی لمس رویا

جان یعنی تو، من

یعنی آغوش تمنا

یعنی چشمان نگران

آن لحظه که در ایستگاه قطار

هر مسافری که روسری دریا بسر دارد

زمین را به لرزه در آوری !

جان یعنی بغض بی امان

یعنی شوق پرواز بدون بال

یعنی ما و لبهای تشنه

یعنی خیس باران

جان یعنی چشمان خیس مرده ای که مرد است....!

جان یعنی جان مادرت...

جان یعنی فاتحه بر سنگ مزار....!

وجان

صدای زنده مردم است

در گذر از تو....

آن دم که

مست و خراب و گنگ

سنگ فرش خیابان را

سخت عاشقانه

در آغوش کشیده ای ........................!