مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

ملالی نیست

تو از تمامی احوالات دنیا بی خبری

همین که در همه رفت و آمدهای مداومت

بهانه های دنیا با تو باشد خوب است

نگران نباش

حالم خوب است

بی هیچ پیام و تردید

خواستی بیا و برو

دیگر رعد و باران بی امان آزرده ام نمی کند

انگار نه خانی آمده و نه رفته است

بگو طوفان، تگرگ، بهمن بیاید

ملالی نیست

انزوا

نه می خوانمت

نه می بینمت

این شروع انزواست

این نهایت دلتنگی است...

چیزهایی هست که نمی دانی...


چیزهایی بود که نفهمیدی و همچنان

چیزهایی هست که نمی دانی 

فرار بر قرار مثل همیشه

خسته نمی شوی از این تردید ناتمام...؟

ماندنی نبودی و نخواهی شد

طبق معمول سایه روشنی از غرور و خودخواهی

امیدهای واهی مرا هاشور زد

خط خطی های ذهن من در آمد و شدهای مداومت موازی نمی شوند

تردید دلیل خوبی به برگشت گذشته نیست

خواهم مرد اما خطی که روی اسمت کشیدم،پاک نخواهد شد

خواهی دید

راستی از سرمای خانه تمام عکس ها را سوزاندم

دیگر چیزی نمانده است

تمام

خدانگهدار