مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

..............

نه ...........

نامهُ آخر یاوه ای نا تمام است !

از نو می نویسمت

دورنمای زیبایی ، روشنی

تار است ، نا پیداست !

گفته بودی تمام خاطراتش را

یادمان سهمگین ِ روزهای حرامت را

یکجا قی کرده ای که دیگر فرو نبری !

پس .......

نامه های تل انبار ِ گوشه ُ گنجه

در پستوی ِ همیشه ابری ِ درماندگی

چه می گویند ....!!!؟

ترسم از آن است که پاسخ ِ نامه هایت

گوشه ای دیگر از این ویرانه ........

این شهر .............

گوشه نشینی را از نو

آباد کرده باشد .....!

حسودیم می شود به گیرندهُ نامه هایت !

آه که امروز می فهمم

معنای ِ چشمان ِ همیشه خیست چه بود

از برای ِ که بود .....!!؟

چندشم می شود از اشک ِ چشمانت 

آن دم که آغوش ِ مرا

به التیام ِ زخم های ِ بی امان ِ او

مسیر ِ جوی می کنی !

نه ...........

نه .............

ساکت باش ، خموش

چیزی نگو !

که این راه از ابتدا هم

به هیچ سرپناهی نمی رسید !

نه ...........

بهانه میاور

که نامه ها خود به تمامی ، بدون ِ هیچ فریادی

تو را می سرایند ....!

خسته ا َ ....

نیستم اما .........

مرا حجمی گنگ سخت در آغوش گرفته است !