مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

برگرد...

و تو هیچ وقت بر نخواهی گشت

یا لااقل دیر

خیلی دیر

تا کی نشان دیگری از تو پیدا شود

تا چه روزی و شبی و این آتش همیشه روشن زیر خاکستر

به یاد نرفته ای گر بگیرد

دلگیرم از خودم که هر بار عاشقت می شوم

هر بار بیشتر دل می دهم

و این مسیر برایم ساده نمی شود

هر بار تیرگی این شب تیره برایم سیاه تر می شود

تا چند بار و چند سال دیگر بتوانم نمی دانم

من دوستت دارم هنوز، همیشه 

جبر غریبی برای رها نشدن هست 

کاش...

بر می گردی...؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد