و تو هیچ وقت بر نخواهی گشت
یا لااقل دیر
خیلی دیر
تا کی نشان دیگری از تو پیدا شود
تا چه روزی و شبی و این آتش همیشه روشن زیر خاکستر
به یاد نرفته ای گر بگیرد
دلگیرم از خودم که هر بار عاشقت می شوم
هر بار بیشتر دل می دهم
و این مسیر برایم ساده نمی شود
هر بار تیرگی این شب تیره برایم سیاه تر می شود
تا چند بار و چند سال دیگر بتوانم نمی دانم
من دوستت دارم هنوز، همیشه
جبر غریبی برای رها نشدن هست
کاش...
بر می گردی...؟