مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

هنوز....

حالا ، باز هم آمدم

ماندم ، خواهم ماند

ولی نمی دانم

من نشانی خواب و خاطره را از یاد برده ام

یا دیگر از تو نشانی نیست!

مگر قرار ما پس از آن روز سخت ،

به روز دلتنگی و کوچه ُ همسایه نبود؟!

شاید....

امروز باز هم چالوس و پیچ ها را

برای هزارمین بار مرور خواهم کرد...

فقط نمی دانم از چه تنها باز گشته ام

نمی دانم پیچ جاده تو را با خود برد

یا خیال رفتن به جایی دور!

ولی حالا که فکر می کنم

یادم می آید که

خواهرم تو را دیده بود ، دیروز...

من هم که تو را و رنگ روسریت را

از یاد نبرده ام.....

هنوز لبخند محوت....

هنوز نگاه گرمت....

هنوز....

و هزاران هنوز دیگر !

حالا برای هزارمین بار ،

از چالوس و پیچ هایش

تنها به خانه بر می گردم !
شاید که خاطره ات را به خیال

تصادفی سخت....!

بمیرانم.

تا کدام روز بیاید و

پای در سفر هزار و یکم بگذارم!

عادت می کنم !

می دانم که

چوب خار دار و کلفت زندهی

جز آستان مقعدم

مفری نمی یابد

ولی افسوسم بر این است که چرا

بر این آگاهی .....

عادت نمی کنم.

دلم ترک خورده و زخمی آشنا....

خاطرهُ گند روز ها و سالهای دور را

به یادم می آورد

آری در این زمان...

من در،مانده ام به تمامی

و معمایی سخت

بر گرده ام سنگینی می کند

در این اندیشه ام که

به کدام نفرین دچار شده ام

کدام تند باد بلا مرا با خود و

به کجا می برد!!؟

با خود در این اندیشه ام که

من ِ خسته ، من ِ زخمی ، من ِ ساده

از چه رو......

عادت نکرده ام بر این شب تیره !

این شب تیره را که مجالی برای روشنی نیست

اگر هم که باشد خود میلی بر ، برآمدن ندارد.

من ِ ساده که می دانم ، معنای از پیشت می روم

رفتن به سوی دیگریست !

پس....

پس این همه افسوس برای چیست ؟!

حالا دیگر مردی که نمی خندد

خسته و بی جان ،

به معنای عادت می اندیشد.!

دشنام های دنیا را عادی خواهد دید!

وبه چوب کلفت و خاردار.....

عشق خواهد ورزید!

 خواهی دید!

 

 

 

تقدیم به علی رشوند به واسطه یک دهه با هم بودنمان

امشب منم که خواهم خواند

با دو تنبوشه در گلو!

امشب زمان را به استغاثه می کشم

امشب سکوت را خواهم شکست

و در جشن تولدت

نه به رسم عادت معهود ،

خواهم خندید .

آری عزیزکم ، خواهم رقصید با تنها همدم تنهاییم

باله ، خواهم رقصید با پیام !

امشب زمین را به لرزه در خواهیم آورد !

خواهی دید

امشب من و پیام ،

در طعنه به دختران با کلاس !

که فقط یک دانه گوجه سبز می خورند!

موز خواهیم خورد ،

من 7 و پیام 8 تا !

امشب بهار را خواهم دید ،

با شکوفه ای جدید ، مست و شادان

با نیشی تا بنا گوش رسیده !

امشب از هیچ آدم متدیوثی خبری نیست ! حتما" !!

دوستان را گفته ای که دیگر آیدا نمی دهی!؟

برای من دو" نون مون" آماده کن

در یکی توت فرنگی ، موز ، عسل ، خامه لا به لا

و دیگری گوشت و سیرابی !

فقط خدا را !

به لولیان مستِ دست در شرت بگو

غذاها را شلخته بخورند تا چیزی گیر خوشه چین ها بیاید !

می دانی که رسم رفاقت نیست ،

برادر حمیدرضا را فراموش کردن !

لولیان را بگو جرعه ای ویسکی نیز برای او کنار بگذارند ،

حالا او هم مثل ما بزرگ شده ! عاقل شده !

امشب من و پیام سلامتیت را دعا خواهیم کرد .

بهترین دوستانت سالهاست که 

دیگر سیگار نمی کشند

پس تو هم دیگر نکش ، -ُ - کش

امشب دوستیمان را پاس خواهیم داشت

و برای یکسال به آینده نزدیکتر شدنت

دست خواهیم زد .