-
جرم این است ...
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1401 12:34
پریشانم ... دلتنگی های شبانه سیگار می خواهد و سفری طولانی به قصد دریا خواب را باخته ام به تصویر چشمانت بی قرارم... در جنگی بی امان با خود که دروغ هایت را باور کنم یا ... دستم به تلفن نرفته بر می گردد نه هزار بار می رود ... و لرزان باز بر می گردد از ترس تکرار دوباره نیامدنت زبان را بریده ام تا مباد برای به خیال خوامم...
-
دلتنگی
یکشنبه 4 دیماه سال 1401 18:20
مگر می شود دلتنگ نشد... دلتنگ فرق موهایت شکست زیر لبت دلتنگ لبخند و شیطنت های مدام دلتنگ بوی دستانت می شود تا ابد، دلتنگ آغوشت بود می شود در تب بوسه ات، دوباره سوخت می شود فقط در خیال در چشمانت محو شد... می شود دلتنگ روزهای کم عاشق شدنت شد اما ... با همه این دلتنگی ها و می شود ها با تو نمی شود دوباره بود ...!
-
سال قحطی و سکوت
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1401 00:10
تو کماکان دوری از قافله دور از معرفت فرسنگ ها دور از شعارهای زیبای کتابها تو نفهمیدی که می میرد دستانم دست هایت در تقابل غرور و تعصب فرق ما بسیار است! تو دوری از دریا، پنجره ای به رویا... من کماکان نزدیک به سادگی، حماقت، دلتنگیِ ناتمام نه تو نخواهی فهمید امشب این در برای همیشه دیوار شد باران خاطره ها را شست زمان در...
-
کجایی...؟
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1401 20:49
کجایی؟ پیک های بی وقفه ، بی مزه ... مرحمی می خواهد کجایی؟ به چند به چی فروختی؟ چشم های تشنه مرا سرت خوش باد با هر که هستی هر چه بودی و خواهی ماند خدا حافظ...
-
خداحافظ
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1401 17:55
باشد... خدا حافظت برای کسی که دوستش داری گله و شکایت خودزنی است در دلم حرفهای نگفته بسیار است افسوس که تو همه را می دانستی و ... نماندی باشد گریه نمی کنم در های برگشت با صد هزار افسوس بسته خواهد شد تو را به ماه شب چهارده آسمان ارومیه دریای نرفته سپردم خدا... نگهدارت
-
خواهد شد!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1401 20:40
خبر که نه حواس چندگانه ام همیشه بهتر کار می کند , `معمولا پس از پیک سوم ...` تو کماکان در مرز چهل سالگی نمی دانی چه می خواهی دیگر چیزی نمانده است ما خیلی زود خواهیم مُرد و نفهمیدیم حیف شد تمام آن چیزی که می خواستیم و نگفتیم فرصتی نمانده است و به هیچ نرسیدیم باشد این هم نگذرد زمان ...؟ حالم خوب نیست اما.... خواهد شد!
-
پاییز...
جمعه 1 مهرماه سال 1401 21:32
دوباره پاییزی دیگر و تداعی توست همه چیز اصلا ذهن درگیر من در هر چیز نشانه ای از تو می بیند در رایحه ای که اسمش را نمی دانم در بازیگری که گوشه لبش همانند توست در ویمانا،شهران، شلت، شب های بی خوابی دیزین، دماوند، درکه، تئاترهای تنهایی اینبار با رفتنت درهای بیشتری را برای فراموش نکردنت باز کردی افسوس که لذتی از تداعی...
-
می روی...
جمعه 25 شهریورماه سال 1401 21:53
تو همیشه می دانستی که من دوست داشتم دختری داشته باشم با تو ... اسمش را، ری را می گذاشتیم تو موهای او و من موهای تو را شانه می زدم قصه های شبانه اش داستان عشق من به تو بود عشق را از نگاه ِ من و زندگی را از اراده تو می آموخت چه تصاویر زیبایی که نشد ... زود بود برای رفتنت دوباره اراده آهنین ات، همه وقف رفتن شد دوباره...
-
آسان نمی شوی...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1401 20:19
دلگیرتر می شود نبود تو روز به روز و حجمه کلماتی که بر سرم می کوبند چرا دوباره دیدمت...! من که می دانستم این بار سهمگین تر خواهد بود ... چرا میل دیدنت تمامی ندارد چرا تمام نمی شوی در من؟! غم انگیز است حال این روزهای من بغض و سیگار پشت سیگار کاش پیش از رفتنت یادم می دادی این رهایی را تو چه آسان فراموش می کنی چه آسان...
-
بی عنوان
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1401 23:47
باشد ... این هم برای تو نشانه ها فقط دلتنگ ترم می کند باید دنبال معنای جدیدی از دوستت دارمِ تنهایی در کتاب های واژگان لغت باشم ...!
-
همین خوب است
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1401 22:26
همین خوب است تنهایی! ترسی غریب که وهمی بیش نبود حالا بگو باد، باران، تگرگ ... سنگ ببارد دوباره من رویین تن شده ام می رقصم، می دوم و تمامی خیابانهای نرفته را بی تو قدم می زنم و دیگر گور را نه به سان پیش، تنها می خوانم از قول من به نسیمِ ناماندگار بگو دیگر خیالی نیست بی خیال و بی ادامه خدا.... نگهدار.
-
اما اینطور نیست ...
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1401 23:33
نه تو نمی دانی... برای من اینطور نبوده و نیست که زندگی به روال قبل از تو برگردد تو از خواب بیدار می شوی و انکار انگار نه انگار تمام آنهمه دوستت دارم مرا پس از بیدار شدن به فراموشی سپرده ای... چگونه اینگونه ای تو... بی قید بند خیال با همه اینها باز به سلامتی تو می نوشم تمامی پیک ها را با خیال تو شب می کنم تمام روزها را...
-
برگرد...
جمعه 4 شهریورماه سال 1401 21:03
و تو هیچ وقت بر نخواهی گشت یا لااقل دیر خیلی دیر تا کی نشان دیگری از تو پیدا شود تا چه روزی و شبی و این آتش همیشه روشن زیر خاکستر به یاد نرفته ای گر بگیرد دلگیرم از خودم که هر بار عاشقت می شوم هر بار بیشتر دل می دهم و این مسیر برایم ساده نمی شود هر بار تیرگی این شب تیره برایم سیاه تر می شود تا چند بار و چند سال دیگر...
-
تو از یادم نمی روی...
دوشنبه 31 مردادماه سال 1401 16:43
صد بار دیگر هم بگویم دوستت دارم، با من بمان... باز به ضرب طعنه ای، نمی توانمی، بهانه ای، چیزی... خواهی کشت من را تو برای ماندن آفریده نشدی شاید ندانی ولی من بعد از این همه سال خوب می دانم... کسی اینچنین دوستت نخواهد داشت من هنوز بی قرار و نگران، مومنم به تو تو ترکیب تردید و تصادفی به تصادفی دل می بندی و به تردیدی خراب...
-
این نبود زندگی...
سهشنبه 25 مردادماه سال 1401 12:03
دلم برایت عجیب تنگ است اینگونه هیچ وقت نبوده ام سخت است زندگی... اینگونه که من دوستت می دارم در نبود تو، در و تخته دنیا چفت نمی شوند احساس آرامش در انزوا پارادوکس غریبی است که تنها در پس اشکهای هر روزه ام آرام می شود باز بغض و دلشوره و قبول شکست... سخت است اینگونه که من عاشقت شدم دلداده ، وآله... نه دختر... تو هیچوقت...
-
مهتاب تویی...
شنبه 25 تیرماه سال 1401 08:57
دیشب در حوالی رویا در چهاردهمین شبِ ماهی که در خیالش به تو طعنه می زد تو را دیدم با چشمانی که ماه را کم سو کرده بود دیشب، درخشش ابدی یک خاطره ناتمام به من نشان داد که انتظار می ارزید اگرچه دور اگرچه دیر اگرچه شاید بی فرجام... می ارزید جانِ من تویی، جهانِ من من تا آخر این قصه با توام پایان قصه را اینبار تو بنویس بنویس...
-
اولین ها ...
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1401 10:52
تو مالک تمام اولین های منی اولین نگاه اولین آغوش اولین بوسه، شرم، دلهره اولین تماس عاشقانه آخرینم باش در این کره بی انتها تا باقی پیامدهای پیش رو در ردیف اولین های ناتمام با تو کشف شود 1401.03.26-10:40
-
ملالی نیست
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1401 22:30
تو از تمامی احوالات دنیا بی خبری همین که در همه رفت و آمدهای مداومت بهانه های دنیا با تو باشد خوب است نگران نباش حالم خوب است بی هیچ پیام و تردید خواستی بیا و برو دیگر رعد و باران بی امان آزرده ام نمی کند انگار نه خانی آمده و نه رفته است بگو طوفان، تگرگ، بهمن بیاید ملالی نیست
-
انزوا
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1401 17:13
نه می خوانمت نه می بینمت این شروع انزواست این نهایت دلتنگی است...
-
چیزهایی هست که نمی دانی...
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1401 23:01
چیزهایی بود که نفهمیدی و همچنان چیزهایی هست که نمی دانی فرار بر قرار مثل همیشه خسته نمی شوی از این تردید ناتمام...؟ ماندنی نبودی و نخواهی شد طبق معمول سایه روشنی از غرور و خودخواهی امیدهای واهی مرا هاشور زد خط خطی های ذهن من در آمد و شدهای مداومت موازی نمی شوند تردید دلیل خوبی به برگشت گذشته نیست خواهم مرد اما خطی که...
-
۱۴۰۱
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1401 00:02
امروز هم تمام شد و دوباره تصویرت از تمام کوچه های شهر پر کشید تا تو دوباره برگردی من یکسال بزرگتر شده ام بی تبریک و بی سلام خداحافظ
-
دلتنگی
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 23:14
دلتنگ توام نشانه ای بیاور حرفی پیامی کبوتری روانه کن پاییز از نیمه گذشت بر نمی گردی؟! تاب و توان و تحملی دیگر در من نیست لااقل نشانه ای بیاور تا تحمل خیال آمدنت آسان تر شود تا انتهای پاییز دخترکی با صدای بم و اندکی غرور در خواهد زد، من باز آمدم چه خیالی.... اما دریغ، باز برنخواهی گشت
-
... .
سهشنبه 27 مهرماه سال 1400 17:57
می دانم ... همیشه حسرت خواهد ماند برای منی که بیشتر نماندم برای تویی که زودتر نیامدی حالا بگو آن دسته گل خشک شده کجاست کاش این بار میان آمدن تو و نبودن من اتفاق تازه ای رخ ندهد
-
خیال
شنبه 13 شهریورماه سال 1400 11:31
عیبی ندارد بانو بهار که بیاید سهم من از دوری دستانت هزار سال سایه خیال بوده است چه گرم است خیال تو پیش از گشوده شدن چشمانم سرد و جهنم است هر آن بی خیال کاش می شد خیالت را نقاشی کرد خیالی که در آن کسی را دوست می داری یا دوست تر چه حسی دارد او... خیالاتی شدم دیدی؟
-
بدون عنوان
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 09:16
می روی می آیی نمانده ای .... مانده ای، اینجا نیستی پنجره را باز می کنی، گرمم نیست هیزم اضافه می کنی، سردم نیست معنای زندان بانی نوین این نیست ؟! سکانی در دستان توست که خود نمی دانی به کدام سو می بردت...
-
بی قراری
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1400 13:42
و او باز هم نماند در تزلزل غریب نمی دانم در واهمه شنیدن دوستت دارم در تکاپو و جنگ با سکوت در تکرار و تکرر دوگانگی او نیامده خواهد رفت تا انزوای مرگ آور وهن در ناامیدی من فروریخته بارور شود او نخواهد ماند و من همچنان درگیر قائله ای مختومه تمام نمی شوم تا شاید روزی، شبی از پاییز، زمستان شبی شبیه یلدا بر تابوت این...
-
بیدار نمی شوم دیگر !
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 14:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی که خوابم برد ... مرا ببوس !... چرا که دیگر ... با بوسه هایت عاشق ... نمی شوم !... وقتی که خوابم برد گریه کن ... چرا که من دیگر گریه های مادرم را هم ... باور نمی کنم !!!...
-
بی عکس و خاطره ای حتی ...!
شنبه 22 مردادماه سال 1390 14:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ما ... نه عکسی کنار هم داریم ... نه ... سفری فراموش نشدنی ... نه حتی ... فراموش شدنی ! نه شبی ... کنار دریا زیر نور مهتاب ... نه ستاره ای با هم شمردیم ... نه خوابی کنار هم...
-
من ....!
شنبه 15 مردادماه سال 1390 20:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من صاحب تمام گنجشک های چاق زمینم ...! که هیچ گاه لاغر نبوده اند ... که سوی آسمان آبی سوی خورشید ... برای باز ها هم حتی ... شانه می کشند ...! من ... بانی نور و سپیدی در پس این ابرهای تیره این شهر مه گرفته ام .... من... در همین هوای ابری .... در این باران بی امان ......
-
......... !
شنبه 25 تیرماه سال 1390 23:17
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 و من عشق را یافتم ... آن دم که در تبسم خط خطی این همه تاریکی در سفید و سیاه دلتنگی با نگاهی ساده ... با سرودی تازه ... تمام ابرها را به همان لبخند زیبا فروختم ... ! فروختم تمام بغض ها را و لبخند خریدم آسوده باش ... آسوده ام ... هیچوقت .... هیچ اشتباهی نبوده است ما...