و او باز هم نماند
در تزلزل غریب نمی دانم
در واهمه شنیدن دوستت دارم
در تکاپو و جنگ با سکوت
در تکرار و تکرر دوگانگی
او نیامده خواهد رفت
تا انزوای مرگ آور وهن
در ناامیدی من فروریخته بارور شود
او نخواهد ماند و من همچنان
درگیر قائله ای مختومه
تمام نمی شوم
تا شاید روزی، شبی از پاییز، زمستان
شبی شبیه یلدا
بر تابوت این ناباوری بنشینم
به چ.و که دوستش نمی داشتم