مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

بی قراری

و او باز هم نماند

در تزلزل غریب نمی دانم

در واهمه شنیدن دوستت دارم

در تکاپو و جنگ با سکوت

در تکرار و تکرر دوگانگی


او نیامده خواهد رفت

تا انزوای مرگ آور وهن

در ناامیدی من فروریخته بارور شود

او نخواهد ماند و من همچنان

درگیر قائله ای مختومه

تمام نمی شوم

تا شاید روزی، شبی از پاییز، زمستان

شبی شبیه یلدا

بر تابوت این ناباوری بنشینم


به چ.و که دوستش نمی داشتم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد