مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

در همین کوچه بود

در همین ساعت ، همین دقیقه

که ناباورانه حرفانت را به گوش نشستم

در همین گیر و دار غریب

باورت نکردم که می روی

تا پایان کوچه ، تا آن پیچ مرگ ...

دستانم به سوی تو بود و برنگشتی ... !

تا هنوز هم باورم نشود

کلامت ، لبخندت ، سوگندت ...

از کجا آمده بود که به بادی نه تند .....

تا نمی دانم آن کجا پر گشود !

آه روزگار تیره و نامراد

به نامرادیت ، نا مردیت ...

لطفی به من بکن

مردانگی بکن

من را به گور ببر !