مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

در همین کوچه بود

در همین ساعت ، همین دقیقه

که ناباورانه حرفانت را به گوش نشستم

در همین گیر و دار غریب

باورت نکردم که می روی

تا پایان کوچه ، تا آن پیچ مرگ ...

دستانم به سوی تو بود و برنگشتی ... !

تا هنوز هم باورم نشود

کلامت ، لبخندت ، سوگندت ...

از کجا آمده بود که به بادی نه تند .....

تا نمی دانم آن کجا پر گشود !

آه روزگار تیره و نامراد

به نامرادیت ، نا مردیت ...

لطفی به من بکن

مردانگی بکن

من را به گور ببر !

 

نظرات 6 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:34 ب.ظ

س ل ا م
.
.
.
همه ی پست هات رو خوندم
اگه بخای میتونم رو تک تکشون نظرم رو بذارم
اما اگه بخام اینجا همه اش رو بیارم میگم
آه!

سلام عزیز
این بزرگترین لطفی بود که می شد به من کرد.ممنون که همشو خوندی.

ساناز سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:20 ب.ظ http://khise-khis.blogsky.com

چقدر سر سنگین شده ای؟

به روزم.

باران یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ

س ل ا م
.
.
.
به خدا من کاری نکرده ام
فقط لای نامه هایی به او
گلبرگ تازه ای کنار میبوسمت جا نهاده ام و
بسیار گریسته ام

سلام باران عزیز
وقتی از صالحی گفتی خیلی خوش حالم کردی.ممنونم ازت
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خستم بیا برویم....
بازم ممنونم.

امیر اخوان سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:38 ق.ظ http://www.amirakhavan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خیلی باحال بید
یهنی بید خوب
یهنی نه منظورم یعنی بود !!!!

سلام عزیز
لطف کردی سر زدی.ممنونم

امیر سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:53 ب.ظ

اگه دوست داشت نمیرفت اونکه رفته

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:23 ق.ظ

س ل ا م
.
.
.
گفتم برای من از عاشقی بگو
.............................رفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد