مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

سال قحطی و سکوت

تو کماکان دوری از قافله

دور از معرفت

فرسنگ ها دور از شعارهای زیبای کتابها

تو نفهمیدی که می میرد دستانم

دست هایت

در تقابل غرور و تعصب

فرق ما بسیار است!

تو دوری از دریا، پنجره ای به رویا...

من کماکان نزدیک به سادگی، حماقت، دلتنگیِ ناتمام 

نه تو نخواهی فهمید

امشب این در برای همیشه دیوار شد

باران خاطره ها را شست

زمان در گذشته مرد...

خورشید برای همیشه غروب کرد

فاصله و سکوت...

نه تو نخواهی فهمید...

نظرات 1 + ارسال نظر
یه پری سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1401 ساعت 12:52 ب.ظ

شعر زیبایی بود

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد