دوباره پاییزی دیگر و
تداعی توست همه چیز
اصلا ذهن درگیر من در هر چیز نشانه ای از تو می بیند
در رایحه ای که اسمش را نمی دانم
در بازیگری که گوشه لبش همانند توست
در ویمانا،شهران، شلت، شب های بی خوابی
دیزین، دماوند، درکه، تئاترهای تنهایی
اینبار با رفتنت
درهای بیشتری را برای فراموش نکردنت باز کردی
افسوس که لذتی از تداعی خاطراتت در من نیست
در من زمین لرزه ای ناتمام بودی، آوار شدی
دریغ که توان فراموشی در من نیست
حالا هر روز که می گذرد می دانم
زمان...
چیزی از تو را در من کم نمی کند...