من اینجا بس دلم تنگست
و هر سازی که میبینم بدآهنگست.
بیا رهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم،
ببینیم آسمانِ "هر کجا" آیا همین رنگست؟
کجا؟!
هر جا که اینجا نیست.
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم.
ز سیلیزن، ز سیلیخور،
وزین تصویر بر دیوار ترسانم...
ادامه...
این من من
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ
گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم ...گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم اما دلــــــــــی را دفن نکنم گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ...............خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم با چشمهـــــــــای کور ، اما خوابی را پرپر نکنم کلاغی باشم که قار قار کنم پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم
دیگر نه به کوچه میمانم و نه به خانه بر میگردم . پاک خستهام از حرف گریه، از خواب آدمی، دیگر هیچ علاقهای به التفات آینه ندارم حتی به فهم سکوت، به صحبت سنگ، به بود، به نبود، به هر چه همین حدود، فقط میخواهم کمی بخوابم
تو رفته ای و راه ها را برف پوشانده است، باید به کومه ء کلمات خودم برگردم. ماهی ،... علف ، آفتاب ، پرنده، سنگ ، ستاره ، انتظار ، رود. و من همه هرچه هرچه که هست، همه ء ما فقط حسرت ِ بی پایان ِ یک اتفاق ِ ساده ایم، که جهان را بی جهت جور ِ عجیبی جدی گرفته ایم.
( بگذار اینجا یک ستاره بگذارم، حرفم ادامه دارد.)
*
فراموشی فراموشی فقط فراموشی سرآغاز ِ سعادت آدمی ست !
سلام نجات تخم مرغ یه مسابقه است که در اون شما باید سازه ای طراحی کنید که تخم مرغ داخل اون قرار می گیره و از ارتفاعی سقوط می کنه. رقابت سر اینه که تخم مرغ داخل سازه نشکنه. حالا اینکه سازه چطور باشه و چقدر وزنش باشه و ارتفاع پرتاب جزو قوانین مسابقس که متغیره! عکسای مربوط به این مسابقه رو میتونید از گوگل ببینید. مسابقه پرهیجان و جالبیه. هم از نظر فکری- علمی هم از نظر سرگرمی... امتیازاتشم جالبه! بستگی به سالم بودن تخم مرغ داره که بعد از سقوط هست.
سلام دوست عزیز با وبلاگ"قلم عریان" در نخستین پایتخت ایران زمین- همدان- به "مکتب ادبی اصالت کلمه" و دوستان "عریانیست" پیوستم. منتظر حضور و نقد و نظرات شما هستم. با سپاس
سلام عزیز....... قصد توبه شکستن ندارم واگرنه حتما می نوشتم... آسوده باش... حالم خوب است.... فقط در حیرتم از چه هوای رفتن به جایی دور... هی دل بی قرارم را پی آن پرنده می خواند... ممنونم که حواست هست.... سپاس
عین جانشین ِ الف خواهد شد شین را در پرده ی ِ پلک های ِ خود نهان کرده ام و قاف ... سرآغاز ِ الفبای ِ آدمی ست سلام بر همین سه حرف ِ ساده که همه چیز را از من گرفت تا شاعرترین ترانه خوان ِ زمین شوم "علی صاحی"
خوبم خداروشکر مرسی اونم خوبه زندگی هم خوبه شما چطوری؟ خوبی؟ حیف نیست استعداد به این قشنگی رو داری کور میکنی؟ آخه این چه توبه ای بود؟ اینجور توبه ها رو باید شکست دوباره شروع کن توی یه وب دیگه تا همینجا ٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬ مراقب خودت باش بدجوری خاموشیا ؛)) باااااااااای
خدارو شکر که اوضاع به کامه منم خوبم و همه چی آرومه...
نانوشته زیاد دارم اما... واقعا سیاه و غمگین نوشتن کافیه اگه شعر روشنی اومد در خدمتتون هستم. ممنون بابت تعریفت.
آخه بیشتر شعرا سیاه و غمگینن و چون از دل بلند میشن به دل هم میشینن من که خیلی دوست دارم شعراتو و دوست دارم بازم بنویسی چه سیاه و غمگین چه روشن و شاد من که غمگینا رو بیشتر دوست دارم
سلام حامد جان چطوری عزیز دیگه خبری ازت نیست خب البته کاملا مشخصه خیلی خوشحالم که این اتفاق خوشایند باعٍث شدکه دیگه سیاه ننویسی البته یه اتفاق بدم افتاد که دیگه هیچی نمی نویسی یه بار دیگه بهت تبریک می گم و امیدوارم با شعرای جدیدو رنگیت برگردی راستی من مدتی وبلاگی بر پا کردم خوشحال می شم نظرتو بدونم ابایی ندارم حتی اگه بگی کس شعر بود.
درود بر داش مهدی گلم آقا می خوام بنویسم دوباره... وبلاگتم می خونم نظر می دم مهدی جون تو فقط ادامه بده کم کم خودش جون می گیره
با نخستین سلام امیدوارم که دعوت من رو برای خوندن یه شعر طولانی بپذیرید . امیدوارم که با "حرف زدن با یکدیگر" یه پنجره ی تازه رو ، رو به افق های سخاوتمند شعر باز کنیم . با احترام/شاهین شکیبا [گل]
چ بد روزگاری شده....
خندیدن و عاشق شدن فراموش شدند...
گریه ها بی نتیجه ...
دردها بی پاسخ ...
چه گرم نشسته است بوسه هایت بر انجماد لبهام ...
این روزها مرا بیشتر ببوس ؛ که دریافته ام دنیا به هیچ نمی ارزد .....
حالم اصلا خوب نیست..........
چه بی انصاف!
بگذار تو خوابت ببرد او خیلی کارها دارد برای انجام دادن فارغ از تو
سلام
ممنون که بهم سر زدی
ولی جوابت خالی از جبهه گیری نیست
حق میدم بهت
چون منظورمو نفهمیدی!!!
احساس نمی خوابه!
گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم
...گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم
اما دلــــــــــی را دفن نکنم
گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس
...............خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم
با چشمهـــــــــای کور ، اما خوابی را پرپر نکنم
کلاغی باشم که قار قار کنم
پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم
دلتنگی ات زمین خشک تابستان را هم خیس کرد؛ آسمان دارد می بارد حوالیِ ما.
خیسم از نبودنت...
اگه نبودن کویر رو سبز کنه ...
بهتره آدم واسه همیشه بره....
کم پیدا شدی!!!
سلام
ممنون که بازم سر زدی
یکم گم شدم به گمانم...!
عشق و باورم... ته کشیده اند...
__________
وقتی مردم سیاه بپوش شاید باور کنی که عاشقم بودی
ممنون که سر زدی عزیز...
شاید اون موقع هم باوری نباشه
کسی چه می دونه...!؟
سلام دوست عزیز
لذت بردم و به روزم خوشحالم میکنی سر بزنی
سلام
از سر زدن به وبلاگ شما و شعرهاتون بسیار لذت برم
سپاس برای حضورتون
بازهم قصه ی تکراری گم شدن
منم زیاد گم میشم
خیلی سخته .....
بیا وبم کارت دارم
سلام
نیستی آقا حامد؟
دلمون واسه شعراتون تنگیده!
سلام
ممنون بابت لطفت عزیز
امروز یا فردا به احتمال فراوان آخرین مطلبم رو بروز کنم
فوق العاده بووووووووووووود
سلام
ممنون که سر زدید
« آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« بادا» مباد گشت و « مبادا» به باد رفت
« آیا» زیاد رفت و « چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم با تو خداحافظ ی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست »
دیگر نه به کوچه میمانم و نه به خانه بر میگردم .
پاک خستهام از حرف گریه، از خواب آدمی،
دیگر هیچ علاقهای به التفات آینه ندارم
حتی به فهم سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود، به هر چه همین حدود،
فقط میخواهم کمی بخوابم
باد که می آید
خاک نشسته برصندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن .
فکر می کند
به روزهایی که لب داشت ...
سلام باران عزیز
مثل همیشه تامل بر انگیز و عالی
ممنون که بعد از مدتها هنوز فراموش نشدم...
سپاس
سلام
ممنون از حضورت
حتما میخونم وبلاگت رو :-)
تو رفته ای و راه ها را
برف پوشانده است،
باید به کومه ء کلمات خودم برگردم.
ماهی ،... علف ، آفتاب ، پرنده،
سنگ ، ستاره ، انتظار ، رود.
و من
همه
هرچه
هرچه که هست،
همه ء ما
فقط حسرت ِ بی پایان ِ یک اتفاق ِ ساده ایم،
که جهان را بی جهت
جور ِ عجیبی
جدی گرفته ایم.
( بگذار اینجا
یک ستاره بگذارم،
حرفم ادامه دارد.)
*
فراموشی
فراموشی
فقط فراموشی
سرآغاز ِ سعادت آدمی ست !
کجایی پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زیر سایتون...!
شما خوبی عروس خانوم؟
الحمداله خوبیم خدا رو شکر
شما چه خبر؟
منم خوبم
شکر ...
سلام
نجات تخم مرغ یه مسابقه است که در اون شما باید سازه ای طراحی کنید که تخم مرغ داخل اون قرار می گیره و از ارتفاعی سقوط می کنه. رقابت سر اینه که تخم مرغ داخل سازه نشکنه.
حالا اینکه سازه چطور باشه و چقدر وزنش باشه و ارتفاع پرتاب جزو قوانین مسابقس که متغیره!
عکسای مربوط به این مسابقه رو میتونید از گوگل ببینید.
مسابقه پرهیجان و جالبیه. هم از نظر فکری- علمی هم از نظر سرگرمی...
امتیازاتشم جالبه! بستگی به سالم بودن تخم مرغ داره که بعد از سقوط هست.
سلام
ممنون برای توضیح کاملتون
سپاس
سلام گلم
آ1پم
دوست داشتی تشریف بیار. خوشحال میشم...
راستی بخش نظرات شما چرا شکلک نداره!!!!
سلام
ممنون که سر زدید
راستش من خیلی اهل شکلک و زیبایی صفحه نیستم
فحوا برام مهمتره....
مطلبتون رو خوندم
به این امید که
دوست واقعی باشید برای دوستانتون
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی
دلتنگتر!
... ...
فقط میدانم
در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفتهای
بی آنکه نباشی...
اما درست در آخرین دقیقه ی بی باور
تنها به اعتمادِ اسم تو
من
از نو زاده می شوم.
درود بر نوید عزیز
ممنون که بازم بهم سر زدی رفیق
سلام دوست عزیز
با وبلاگ"قلم عریان" در نخستین پایتخت ایران زمین- همدان- به "مکتب ادبی اصالت کلمه" و دوستان "عریانیست" پیوستم.
منتظر حضور و نقد و نظرات شما هستم.
با سپاس
میدونی که ۴ ماهه آپ نکردی؟
سلام عزیز.......
قصد توبه شکستن ندارم واگرنه حتما می نوشتم...
آسوده باش...
حالم خوب است....
فقط در حیرتم از چه هوای رفتن به جایی دور...
هی دل بی قرارم را پی آن پرنده می خواند...
ممنونم که حواست هست....
سپاس
پاسخی به پاسخت برای کلبه تنهایی من...
شاید آن پرنده هم دلش هوایی تو باشد....
حسهای دو طرفه بالهای پهناوری دارند....
از چی توبه کردی؟
از خودت؟
از عشق؟
از شعر؟
از دوس داشتن؟
از خودت؟
از پناهی؟
از صالحی؟
از خودت؟
از دنیای خیال؟
از چی؟
از خودت؟
از دنیا؟
سلام ....
خداحافظ ...
چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید ...
هی ساده، ساده از پس آستین گریه گمان می کنند آسمان فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابی است ....
و حالا تو ای عزیز بی نام....
شاد زی و دیر زی...
حرفی برای آدمای بی نام ندارم
خداحافظ
- است -
تا همیشه
عین
جانشین ِ الف خواهد شد
شین را
در پرده ی ِ پلک های ِ خود نهان کرده ام
و قاف
... سرآغاز ِ الفبای ِ آدمی ست
سلام بر همین سه حرف ِ ساده
که همه چیز را از من گرفت
تا شاعرترین ترانه خوان ِ زمین شوم
"علی صاحی"
یادم تو را فراموش...
س ل ا م!
برای تبریک سال نو اومدم ... نبودی!
سلام دوست خوبم!
شعرت مثل همیشه زیبا
و تاثیرگذار بود. گفتم یادی از
دوره دوستی های ساده کنم ...
به نظر من نوشتن یا ننوشتن، مساله این نیست!
اگه این بود حتماً بزرگایی مثل شکسپیر می گفتن...
ولی خوب منم یه شعار دارم
اگر تمام راه ها به روی تو بسته شد
اما مسیر تفکر برای انسان همیشه بازه ...
سال نو رو هم بهت تبریک می گم! موفق باشی
سلام آقا حامد :))
سلام...
چطوری خواهر:)
همسرت چطوره؟
زندگی بهتر شده آیا؟
خوبم خداروشکر
مرسی اونم خوبه
زندگی هم خوبه
شما چطوری؟
خوبی؟
حیف نیست استعداد به این قشنگی رو داری کور میکنی؟
آخه این چه توبه ای بود؟
اینجور توبه ها رو باید شکست
دوباره شروع کن
توی یه وب دیگه تا همینجا
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬
مراقب خودت باش
بدجوری خاموشیا ؛))
باااااااااای
خدارو شکر که اوضاع به کامه
منم خوبم و همه چی آرومه...
نانوشته زیاد دارم اما...
واقعا سیاه و غمگین نوشتن کافیه اگه شعر روشنی اومد در خدمتتون هستم.
ممنون بابت تعریفت.
آخه بیشتر شعرا سیاه و غمگینن و چون از دل بلند میشن به دل هم میشینن من که خیلی دوست دارم شعراتو و دوست دارم بازم بنویسی چه سیاه و غمگین چه روشن و شاد
من که غمگینا رو بیشتر دوست دارم
سلام حامد جان چطوری عزیز دیگه خبری ازت نیست خب البته کاملا مشخصه خیلی خوشحالم که این اتفاق خوشایند باعٍث شدکه دیگه سیاه ننویسی البته یه اتفاق بدم افتاد که دیگه هیچی نمی نویسی یه بار دیگه بهت تبریک می گم و امیدوارم با شعرای جدیدو رنگیت برگردی راستی من مدتی وبلاگی بر پا کردم خوشحال می شم نظرتو بدونم ابایی ندارم حتی اگه بگی کس شعر بود.
درود بر داش مهدی گلم
آقا می خوام بنویسم دوباره...
وبلاگتم می خونم نظر می دم مهدی جون تو فقط ادامه بده کم کم خودش جون می گیره
شبی در پس تنهایی باد
بارانی منتظر آمدنت ابرها را می شمارد
روشنی همیشگی در پی آن ابر پنهان است
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی
با نخستین سلام امیدوارم که دعوت من رو برای خوندن یه شعر طولانی بپذیرید . امیدوارم که با "حرف زدن با یکدیگر" یه پنجره ی تازه رو ، رو به افق های سخاوتمند شعر باز کنیم .
با احترام/شاهین شکیبا
[گل]
از این سکوت بیزارم...
سلام...
به کوری چشم همه خداحافظی ها!
سلام
با احترام دعوتید به غزل
کرم نماوفرودآ...........[گل]