باز نوشتم
جز تو حرفی بر ورق نوشته نمی شود
یاد طراوت سبزه زارانی همیشه سبز
نام تو،
بر در….
بر دیوار….
براین دل بی قرار
بر تمام سلول های مرده و زنده ُ ذهنم
به سختی حک شده
که با هیچ تیشه و قلمی جدا شدنی نیست
راه مرا به سفری خوانده
با هزار تردید و سوال بی جواب
رسیدنی در پی اش باشد یا نه …….
خواهم آمد
به دیدنت….
لحظه ای که رسیدم
خواستی در را باز کن و
مرا همسفری باش
تا شروعی دوباره…..
و نخواستی….
هه…
بگو خواب ماندم!
بگو صدای زنگ را نشنیدم!
بگذار به همین خیال دروغ
تا همیشه….
تا ابد…
دوستت داشته باشم
وای بر من اگر….
این خواب را کابوسی دوباره خراب کند….!
سلام وبلاگ خیلی خیلی قشنگی داری وبه وبلاگ منم سری بزن ونظر بده ممنون
(:
سلام حامد جان. خوشحالم که آپ کردی
سلام
تو لطفت به من زیاده رفیق
ممنون
باز هم
حکم دل بود
باز هم مرد
دلی نداشت
بگو خواب ماندم!
بگو صدای زنگ را نشنیدم!
بگذار به همین خیال دروغ
تا همیشه….
تا ابد…
دوستت داشته باشم