مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

ما رو باش. شما رو باش....!

باز نوشتم

جز تو حرفی بر ورق نوشته نمی شود

یاد طراوت سبزه زارانی همیشه سبز

نام تو،

بر در.

بر دیوار.

براین دل بی قرار

بر تمام سلول های مرده و زنده ُ ذهنم

به سختی حک شده

که با هیچ تیشه و قلمی جدا شدنی نیست

راه مرا به سفری خوانده

با هزار تردید و سوال بی جواب

رسیدنی در پی اش باشد یا نه …….

خواهم آمد

به دیدنت.

لحظه ای که رسیدم

خواستی در را باز کن و

مرا همسفری باش

تا شروعی دوباره..

و نخواستی.

هه

بگو خواب ماندم!

بگو صدای زنگ را نشنیدم!

بگذار به همین خیال دروغ

تا همیشه.

تا ابد

دوستت داشته باشم

وای بر من اگر.

این خواب را کابوسی دوباره خراب کند.!

نظرات 5 + ارسال نظر
پرهام سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ http://parham-blog.blogsky.com

سلام وبلاگ خیلی خیلی قشنگی داری وبه وبلاگ منم سری بزن ونظر بده ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

(:

بهزاد یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ

سلام حامد جان. خوشحالم که آپ کردی

سلام
تو لطفت به من زیاده رفیق
ممنون

باران چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ

باز هم
حکم دل بود
باز هم مرد
دلی نداشت

تینا چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

بگو خواب ماندم!

بگو صدای زنگ را نشنیدم!

بگذار به همین خیال دروغ

تا همیشه….

تا ابد…

دوستت داشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد