دیگر ترسی از خیالهای نابهنگام و بی امان در من نیست .....!
دیگر ترسی از همیشگی تداعی در من نیست !
بگو باد ٬ باران ٬ رگبار بیاید ....!
نه ملالیست ٬ نه باکی ....
منم و خستگی .....
منم و کویر لوت ....!
بگو سنگ ببارد ٬ که بدتر ....
بگو مرگ بیاید !
هیچ خیالی نیست
.....
بگو....
دیگر هراسی نیست .....!
سلام وبلاگ خیلی قشنگی داری لطفا به ما هم سر بزن.منتظرم
هراس من همه مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی افزون باشد
گ
(شاملو)
دیگر ترسی از خیالهای نابهنگام و بی امان در من نیست .....!
دیگر ترسی از همیشگی تداعی در من نیست !
بگو باد ٬ باران ٬ رگبار بیاید ....!
نه ملالیست ٬ نه باکی ....
منم و خستگی .....
منم و کویر لوت ....!
بگو سنگ ببارد ٬ که بدتر ....
بگو مرگ بیاید !
هیچ خیالی نیست
.....
بگو....
دیگر هراسی نیست .....!
چه قشنگ حال من و توصیف کردی .
حس خوبی داشت این پستت هرچند تلخیش توی ذوق می زنه.
راستی ممنون از نظرت و شعر خوبی که فرستاده بودی، استفاده کردم :)
سلام خوب است بسیار بسیار
بهم سر بزن گلم منتظرم
سلام
زیبا وخواندنی
سلام
خیلی شاعرانه
و با احساس بود ...
از همون مصرعهای اول
حس افسردگی رو که در لایههای
زیرین شعر نهفته است با کلماتی که بار
عاطفی منفی دارن به خواننده منتقل کردی
ترس، خستگی، ملال، بی امان، مرگ و ... توی این شعر کوتاه
همه و همه دست به دست هم داده که خواننده با حس غمی که
توی شعر نهفته است
بهتر بتونه رابطه برقرار کنه
وزن مفاعیلن مفاعیل که توی این
شعر به کار برده شده به شاعرانگی شعر
اضافه کرده که از مشخصات بارز اشعار آزاده ...
وقتی که سیر شعرهای وبلاگو دنبال می کنم می بینم که
کم کم داره از بحر طویل دور میشه و به سمت شعر متعهد میره
موفق باشی
سلام دوست خوبم
ممنونم که مثل همیشه همراهی و دلگرمم کردی
و باز ممنونم که اینقدر برام وقت میذاری
سپاس رفیق
دلم برای نوشته های شما تنگ شد... چرا ساکتید؟
من می هراسم باز .
خیالات رهایم نمیکند .
...
بگو مرگ نیاید.
بگو سنگ نبارد .