گیرم که بانی ِ این راه نارَس منم
گیرم که بار ِ تمامی گناهان عالم به دوش من
....................
حالا تو بگو این بار
به جای گریه های من
وجودم گوش شد و منتظرم
با توام هان .......!؟
این آمدن و نماندن که چه ؟
آمدی تا این دل بی قرار را بی خانه تر کنی .....!؟
آمدی تا گناه دل تنگت را به جان ِ مردهُ من بیاندازی؟
نمی دانم .....
به تردید آمدی و به تردیدی سخت رفتی .........
امروز .............
تردید شدم از تو
خسته ام به تمامی
منتظرم بگو
هنوز گوشم از یاوه های تو پر نشده
آزاد تر بگو
هنوز با توام بگو ................
با تو چه کنم؟
چگونه آرام بگیرد این من ِ طوفانی؟
اکنون..........
زمزمه واریست بر لبم در جنونی بی دریغ
تا همیشه....
تو را از یاد خواهم برد
تو را از یاد خواهم برد
تو را از یاد خواهم برد................................!؟
هه........!
س ل ا م , رفیق!
.
.
.
آسمان گو همه ابر، ابرها گو همه باران، باران، باران... اما چه توانند کنند با حریقی که بر افروخته از سینه ی من؟!
............................................سلام های بی جواب!
هرگز ...
تو را از یاد نخواهم برد
تو را از یاد نخواهم برد
تو را از یاد نخواهم برد................................!