دیشب در حوالی رویا
هوا صاف و آفتابی بود
دیشب در خواب دیدمت
نمی شناختمت ...
نمی دانستم از کجای دنیا آمدی
ولی نشانی ها ....
گواهی می داد که .....
دلهامان سوی دریا دارند
هنوز بوی بابونه به مشامم می رسد ...
حالا بیدارم و بی خواب
و تا آمدنت هر روز
کوچه را آب و جارو می کنم
و غروب هر پنجشنبه تا لحظه دلتنگی ....
تا آنسوی پرچین ها
تا رسیدن به تازگی
به دنبال بوی بابونه می آیم
آن روز که بیایی ....
لالایی شب های بی قرار با توست
تا آن روز ....
من با تمام جان
منتظرت می مانم.....
سلام
وبلاگت جالبه اما غمگینه
این شعرا رو برای کسی می نویسی؟
چرا شعرای شاد تر نمی گی؟
سلام
تازه من این آخری رو به قول خودم تو یه فضای روشن نوشتم.!
ممنون که سر زدی.
سلام...
هی آدمی،
تا کی کنارِ حوصله باز با خیال گریه بیداری؟
.
.
.
هی ... "دریغا عشق که شد و باز نیامد"!
salam.mese hamishe alie.be yade rozaye khoshe 01
سلام مسعود جون
خیلی ممنون که بهم سر زدی با مرام
فراموشت نمی کنم رفیق.
بازم سلام
میخوام ازت خواهش کنم که اگه میشه یه شعر راجع به خودت بگی
فقط خودت و افکارت و این جور چیزا
چرا تو شعرات نقش بقیه پر رنگ تره؟
من از خودم گفتم . شاید همه شعرامو نخوندی!
در ضمن چی بگم از خودم.من همین حرفام.همین .....
گرفتارند ماهی ها و دریا
به عشق هم ، شبیه ما و دریا
اگر ماهی نباشد، ما نباشیم ،
چه می ماند؟ : فقط دریا و دریا
.
.
.
س ل ا م
نشانی ها ....
گواهی می داد که .....
دلهامان سوی دریا دارند
سلام ساناز عزیز
ممنون که بازم بهم سر زدی.