سلام ....
امروز ...
دفتری خریده ام، سی روزه ...!
و هر روز نامه ای به سویت می فرستم
تا تمام برگهای این دفتر...
یک به یک
برای رسیدن به فصلی تازه
تمام شوند
و جای خود را به دفتری ناتمام دهند ...
این نامهُ اول است
و از حالا ...
فقط بیست و نه نامهُ دیگر باقیست...!
سلام دوست عزیزم
خیلی وبت زیبا و جالبه
طوریه که آدمو مجذوب میکنه
من قبلا هم وبلاگ داشم و هم سایت که البته الان هم دارما
اما دیگه از زندگیم خسه شدم
یه بلاگ جدید زدم میخوام توش دل نوشته ها و اتفاقات هر روزم رو بنویسم
زندگیم شده مثل یه تراژدی غم انگیز که هنوز اونقدر جرات پیدا نکردم تمومش کنم و خودمو و همه رو راحت کنم
اگه دوس داشتی پیشم بیا
خیلی حالم بده
قصه ی عشق منم آخرش با مرگم باید تموم شه
منتظرت هستم
اگه خوشت اومد لینکم کن و خبرم کن تا بلینکمت
باشه ؟
البته اینم بگم که واسه دل خودم مینویسم و میخوام این یادگاری ها پس از مرگم باقی بمونه تا اگه یه روزی یه کسی سراغی ازم گرفت لاقل این نوشته ها ازم مونده باشه
به هر حال منتظرتم
موفق و آریایی باشی
۳۰ نامه ...
خندیدن ...
سلام
پنهان نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
...قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
چرا عنوان وبلاگت اینه که مردی که نمیخندد؟واقعا همچین آدمی هستین؟دلم میخاد اگر مایلید دلیل انتخاب این اسم رو بگیذ
ممنون
اگه دیدی دنیا دیگه برات مفهومی نداره تحمل کن شاید خودت دنیای کسی باشی
سلام سارای عزیز
ممنون بابت کامنت های تامل برانگیزت و وقتی که بابت خوندن نوشته های من گذاشتی...
سپاس
و از تعریف و تمجیدتونم ممنونم
شاد زی و دیر زی
شعرات واقعا زیبا بود ارزش وقت گذاشتن رو داشت بازم میپرسم اگر مایل بودی جواب بدین چرا مردی که نمیخندد؟واقعا اینجری هستین؟
سلام
من جواب شما رو میل کردم
نرسیده؟