مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

آمد ...

به ف مخابری بخاطر مهربانیش  ...!


سرانجام ...

آمد

نه خیلی زود

اما ...

نشانی ها خبر از آن می دادند

از سفری طولانی آمده است

رسید ...

می دانستم که خواهد رسید

همان رویایی که برایش

مدتهاست کوچه را آب و جارو می کنم

چند بهار گذشت و من

تمام برگهای پاییز را

در حیاط کوچک خانه ی کوچکم

برایش رنگ رنگ ساختم

آمد ...

اگر چه خیلی دیر

و من به عادت روزهای پنجشنبه

از پشت پنجره به انتظار رسیدنش

چشم دوخته بودم

به کوچه ...

به ...

ابتدای کوچه

آمد ...

و من می دانستم

دیگر به انتهای کوچه ...

نخواهم نگریست

آمد ...

ماند ...

و من در مهربانی نگاهش

چیزی غریب بر لبانم یافتم

آمد ...

من

لبخند زدم ...

جان گرفتم ...

و در پناه آغوش او

دیگر به هیچ پایانی نمی اندیشم ...!

 

 

نظرات 19 + ارسال نظر
فریا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

ممنون ازت ، خیلی خوشحالم کردی با سوپرایزت
خیلی خیلی زیاد
نمیدونم چی باید بگم....
بازم مرسیییییییییییی

رامین شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام چطوری موتور !!!!! دلم براتون تنگیده چه خبرا شنیدم کار خوب پیدا کردی ایشااله هرجا هستی موفق باشی یه خبر بده از خودت

ساناز یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://khise-khis.blogsky.com

سلام حامد

امید که همیشه کلماتت سرشار از شور و امید باشه.

هنوز یادها با من است...

سلام ساناز عزیز
ممنون که بهم سر زدی
رمز مطلب جدیدتو اگه مایل بودی بهم بده تا بخونم
ممنون

... سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ

خوبه ...
خیلی خوبه که اومدش

تینا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://tassvirssazi.persianblog.ir

نبودم که با روز شمار انتظارت همراه باشم ،

اما

خوشحالم

از این که

این انتظار زود تر از موعدش به پایان رسید

آمد ...

من

لبخند زدم ...

جان گرفتم ...

و در پناه آغوش او

دیگر به هیچ پایانی نمی اندیشم ...!


مهوش شفیعی شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.ghovgha.blogfa.com

سلام مهربان
به روزم و منتظر
حضورتونم

ساناز یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ http://khise-khis.blogsky.com

سردم .. سرد سرد

سلام ساناز عزیز
حالت خوبه؟
مدتهاست که سعی کردم وقتی سردمه چیزی ننویسم
نه که سردم نشده باشه ... نه!
می خوام فضای نوشته هام روشن و گرم باشه ...
بهش فکر کردی که شاید توام بتونی...!؟

رامین سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام موتور !!!!!!!!!! حاجی دلمون برات تنگیده ها . جات خیلی خالیه ببینی که خوار و مادر چاراستاد رو آوردن جلو چشش . خلاصه خواستیم بگیم به یادتیم .

سلام رامین جون
ریکس کردم و حرفاتو ثبت می کنم رفیق
منم به یادتونم
شاخ باشید

بیژن جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام دوست ...
«یاد یار مهربان آید همی»

امیدوارم که همیشه توی زندگی موفق باشی
و پله‌های انتظار رو یکی یکی به سوی کمال طی کنی

بی‌پایان‌ترین آغوش ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، نثار تو

سلام بیژن من
رفیق تویی رفیق
بی پایان ترین بوسه نثار تو باد
دوستت دارم عزیز

ساناز سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://khise-khis.blogsky.com

این خانه هنوز چشم به راه تو دارد...

سال نو مبارک.

رضا جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://negahdar.blogfa.com/

خیلی زیبا بود
تغییراتی رو در تو حس کردم گرچه دیر
حامد جان دلم تنگ شد برات

مهوش شفیعی (غوغا) سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.ghovgha.blogfa.com

سلام مهربان
بعد از مدتها با آمدنم به روز شدم
ومنتظر حضور گرمتونم...

یک پیاله شعر شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.adabeyat87.blogfa.com

درود بر شما، به روزم با شعر،اگه نقدی بر شعرم بزنید سپاس گذار خواهم بود.


با ترک های کویر قصه ها می روم تا عشق را پیدا کنم


پیش از آنکه قایقم پر پر شود لانه ای در "پشت دریاها" کنم

این من من چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

درود بر شما، من به همه صفحات شما سرزدم از قلم شیوایت لذت بردم فقط 1 سوال 3بار عاشق شدید یا هر بار از طعم عشق کمتر بهره بردی چون تقدیمهایت رنگ و بویی یکسان داشتو اولی با نفرت که هر نفرتی حتمن عشقی داشته ،میشه چند بار عاشق شد و هر بار بیشتر یا تمام آنها که شعر گفتی خیالیند من تا این لحظه حس میکردم عشق مثل خرمالوست اگر زود بیابیش تنها طعم گسش در خاطرت میماند و آرزومند عشقم اما در زمانی که زود نباشد که از دستش ندهم . اما با شعرهایت این سوال بزرگ در من ساختی که آیا میشود عاشق شد؟/میشود حسش کرد بار ها؟

درود بر شما
ای من من عزیز :
هر موقع خواستی جوابتو بگیری یه اسم و یه ایمیل از خودت بزار تا راجع بهش حرف بزنیم.
با سپاس برای وقتی که گذاشتی و شعرای منو خوندی.

سارا شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ

حیلی قشنگ بود جدی میگمهمه شعراتون رو تو کامپوترم ریختم و مطالعه میکنم
فقط من چرا هر بار که عاشق شدی از طعم عشق کمتر بهره بردی ؟به نظرت این ایراد از ماست یا از طرف مقابلمون
آخه منم دقیقا شرایط تو رو دارم

سارا شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ق.ظ

سلام حامد جان
دلنوشته هات واقعا قشنگن مخصوصا این یکی امیدوارم همیشه شاد باشی

یک پیاله شعر دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.adabeyat87.blogfa.com

درود بر شما آقای رضایی

به روزم و منتظر نقد ادیبانه ی شما
[گل]

سارا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام خیلی خوبه که اینقدز زیبا مینویسی ولی حیف که دیر به دیر

ممنون بابت لطفتون
از یه زمانی به بعد تصمیم گرفتم که یا یه شعر روشن و خوب بنویسم یا هرگز ننویسم
تصمیم سختیه ولی می خوام بهش پایبند باشم.

نوید یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ

تازه وبگردی میکنم از وبلاگت بدم نیومد ، اما این شعر و واقعن دوست داشتم
خوشابحالت که آغوش مهربانی یافتی، خوش حال شدم که هنوز دوستی هست ، مهربانی زنده است
من در آغاز پایان شدم
قدر این حس رو بدون که قلمت اگر گیرا شده در این شعر به واسطه حس اونیست که بهش تقدیم کردی
قدر خوب ها را باید دانست هر موجود خوبی را میوه، درخت، جنگل ،دریا ، و بیش از آن دختران خوب آفتاب...
با حسش گرم شو گرم ...
من داغ شدم با حس این شعر

سلام نوید جان
ممنون که شعرمو خوندی
والا اون شعر کمی قدیمیه...
الان به این عقیده رسیدم که اول باید خودم گرم باشم بقیه چیزا خود به خود درست میشه....
منم این شعرو دوس دارم چون به گمانم شعر روشن گفتن سخته...
باز هم ممنونم
شاد زی و دیر زی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد