مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

کجایی...؟

کجایی؟

پیک های بی وقفه ، بی مزه ...

مرحمی می خواهد


کجایی؟

به چند به چی فروختی؟

چشم های تشنه مرا


سرت خوش باد

با هر که هستی

هر چه بودی و خواهی ماند

خدا

حافظ...

خداحافظ

باشد...

خدا

حافظت

برای کسی که دوستش داری

گله و شکایت خودزنی است

در دلم حرفهای نگفته بسیار است

افسوس که تو همه را می دانستی و ...

نماندی

باشد گریه نمی کنم

در های برگشت

با صد هزار افسوس بسته خواهد شد

تو را به ماه شب چهارده 

آسمان ارومیه

دریای نرفته

سپردم

خدا... نگهدارت 




خواهد شد!

خبر که نه

حواس چندگانه ام همیشه بهتر کار می کند,

`معمولا پس از پیک سوم ...`

تو کماکان در مرز چهل سالگی نمی دانی چه می خواهی

دیگر چیزی نمانده است

ما خیلی زود خواهیم مُرد

و نفهمیدیم حیف شد تمام آن چیزی که می خواستیم و نگفتیم

فرصتی نمانده است و به هیچ نرسیدیم

باشد این هم نگذرد

زمان ...؟

حالم خوب نیست اما....

خواهد شد!