مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

دیوانگی ..... !

افسوس که ما ... !

این خانه ُ زیبا را

به پایه ُ نا استوار دریا سپردیم ....

افسوس که این باد بی خانه

خانه مان را کرد خراب

حالا این باد گیج و خشمگین

به هر سویی که بخواهد می بردم

به جایی که می دانم

ساحلی آرام نخواهد بود

حالا از آن خانهُ رویایی

فقط تکه خاطراتی به جا مانده

که غرق نمی شوند ....

حالا می دانم ....

هیچ دریا و طوفانی ....

هیچ یاد آرامی ....

این خانه را اگر چه

ویرانه ....

اگر چه متروک و روح زده

غرق نخواهد کرد.... !

افسوس .............. !

نظرات 1 + ارسال نظر
ابوالفضل سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://enseraf.blogsky.com/

غرق نخواهد کرد٬
من نیز می دانم٬ می گفتم٬
انگ دیوانگی را عجیب٬ ژرف و سنگین٬ به من زدند٬ می زنند٬
به جرم گفتن حقیقت٬
که هیچ ویرانه ای را ویران نتوان ساختن٬
افسوس٬
که بادها٬ موجها برای ویران کردن وزیده می شوند٬
و ویرانه ها برای ...

http://enseraf.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد