هنوز هم ...
پر از حماقتم
هنوز در شک و تردید
هنوز در ترس و اضطراب ...
این روز ها در پی رسیدن به زایشی دوباره
می خواهم کودکی بی فکر و یاد و خاطره را آزاد کنم.
امروز...
در این واپسین روز های مانده
احساس پوچی می کنم
احساس بی سرانجامی
احساس ....
ولی فردا را اگرچه کمی تار ...
با امید به روزهای نو پیش خواهم برد
تا رسیدن به تو ...
به روزهای فارغ از یاد و خاطره
روزهای بی ترس و دلهره .... .
و خواهم گفت ؛
خداحافظ ای اشتیاق مرگ
ای یاد های گندیده و نافرجام .....
ای مرور بی درنگ....
من شما را به جشن مرگتان....
یکجا خوانده ام !
...این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟...
س ل ا م
عیدت مبارک...روزهات غرق بوسه و ترانه باد...
سلام بهار عزیز
ممنونم که بازم من رو خوندی
سال خوبی داشته باشی