حالا که آمدی
می خواهم بمانی و
کوچه را تا آخر نمی دانم
با من بیایی
حالا که آمدی
می خواهم بدانی
که یاس های باغچه شکوفه کرده اند
می خواهم بدانی که بید مجنون دلم
هر روز،هرلحظه،هرآن
به سوی تو سر می کشد
حالا که آمدی
دیگر از بغض و کنایه نشانی نیست
دیگر گریه نخواهم کرد
حالا با هر نگاه تو
عطر هزار بهار از آن من است
حالا با دستان تو
روزها از آن من است
حالا می دانم که با تو
دنیا و هر چه در اوست
از آن من است.
بی شک شناسنامه ام خود را می سوزانی
فردا که نام تو
عنوان شعر تازه من باشد!