مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

ناگزیر از گریز به شعر پناه می برم

زنگ می زنند!؟

خوب پنجره که باز است،

نگاهی به بیرون بینداز

زنگ می زنند!؟

گیج و منگ کمد را زیر و رو می کنم

تا لباسی بپوشم

و کلافه می شوم که نوای نواختن زنگ آشناست

هنوز زنگ می زنند!؟

بی دلیل اتاق را آب و جارو می کنم

و عکس واژگون بر طاقچه را سر پا می کنم

شاید که....

....................................

در باز می شود

می شتابم به سوی در

هه....

یادم رفته بود که مادرم هر سه شنبه به دیدنم می آید.

نظرات 1 + ارسال نظر
ساناز یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://khise-khis.blogsky.com

کوچه ریخت در خیابان
ومن تور را گم کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد